بهراد عزیزمبهراد عزیزم، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

برای بهراد عزیزم ...

6 ماهگیت مبارک عسلم

  عزیز دل من     ماهگیت مبارک عزیزترینم  6 ماه از قشنگترین روزها رو با هم سپری کردیم و وارد هفتمین ماه از زندگی قشنگت شدی   انشاا... که باقی ماه ها و سالهای زندگیت رو هم به شادی و خوشی طی کنی . عزیز مامان واکسن شش ماهگیت رو هم به سلامتی زدی و تا 1 سالگی فعلا واکسن نداری . امروز صبح من شما و بابایی با هم رفتیم برا زدن واکسن و چکاپ ماهانه . خدا رو شکر رشدت خوب بود قدت 68 و وزنت هم 8 کیلو که به خاطر اینکه هفته پیش مریض بودی 400 گرم کم کرده بودی و شده بودی 8 کیلو . عیب نداره سلامتی مهم تر از همه چیزه . بعد از قد ووزن رفتیم برا زدن واکسن  تو همش دست و پا پرت میکردی و می خندید...
18 آذر 1393

سرماخوردگی گل پسرم

سلام عسل من عشق من  فدای اون چشمای خمار و چهره بیحالت بشم . عزیزم  سه روزه که بد جوری سرما خوردی و با دارو هایی که میخوری همش  بی حال و کسلی و به زور میخندی . دلم برای خنده های از ته دلت و سر و صداهایی که میکردی تنگ شده الهی هیچ وقت مریض نشی و من تو رو اینطوری نبینم . یه شب که همش میخوابیدی و بیدار میشدی بابایی گفت فکر کنم سرما خورده تا اینکه شروع به عطسه کردی بابایی برات دارو گرفت و یواش یواش سرفه و گر فتگی صدا هم اضافه شد . حالا بابایی امروز یه دارو دیگه به داروهات اضافه کرد تو هم اینقدر بدت میاد همه رو میدی بیرون . الهی هیچوقت تو رو اینطوری نبینم . الان که دارم برات مینویسم چشمات خمار و قرمزه و بینیت هم گرفت...
9 آذر 1393

در غم از دست دادن مادر بزرگ مهربانم

سلام بهراد کوچولوی من  عزیزم این روزها من در غم از دست دادن مادر بزرگ مهربونم سپری میکنم . مادر بزرگم در تاریخ 20 آذر به رحمت خدا رفت و الان یه 10 روزی میشه که در بین ما نیست .  یاد اون روزی که برا شما به مناسبت ختنه کردنت مهمونی گرفته بودیم افتادم که  در بین ما بود و خودش رو به مهمونی تو رسوند .عزیزم  مامان بزرگ من تو رو خیلی دوست داشت و همیشه تو مهمونی ها حواسش به تو بود و میگفت براش صدقه بده . برو اسپند دود کن و... مامان بزرگ عزیزم متاسفانه بعد از بیماری سخت سرطان معده بعد از یک سال و نیم مقاومت در یک روز خیلی غم انگیز از بین ما رفت .نمی دونم چی بگم فقط خودت می دونی که مامان بزرگ عزیزم چقدر دوست داشتم و در غم ...
1 آذر 1393
1